۹/۱۰/۱۳۹۰

شعر شام غریبان :

انگار از مصیبت خواهر خبر نداشت
تا صبح خفته بود سر از خاک بر نداشت
می رفت از آشیانه آتش گرفته اش
با دسته کبوتر تنها که پر نداشت
شب ترسناک بود سراسیمه می دوید
طفلی که غیر عمه امید دیگر نداشت
آن سو تر از خیام حرم ، در میان خاک
یک کهکشان سوخته دیدم که سر نداشت
یک کربلا مصیبت ، صد قتلگاه غم
در قلبهای سختتر از سنگ اسر نداشت
(داودناظری)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سلام دوست عزیز:با نظریات خوددرخلوت پورهیاهوی فکرم خوش آمدی .اگرغبارغریبی ام ازخوشی هایت نمی کاهد با نظریات خود کمکم کن تا با ویرایش ونشرمطالیب درکوچه های خاطراتم قدم بزنیم ومن عظرآشنائیت راحس کنم دوست شما (داودناظری)