۷/۳۰/۱۳۸۹

یکبام ودوهوا:

امروزجمعه فرصت داشتم تاکمی به بازارپرسروصداوشلوغ برچی ، پل سرخ ، پل سوخته ودراین سرکهادل سرگردان خوراسرگردان ترنمایم ، دوستاهرکدام جای که میرفت ، به عروسی خبربودوکمترکسی ازفامل ودوستامیگفت فاتحه میرم،
فکرسرگردان من باورمندشدکه دردنیابشترمردم خوش هستند.
اماامروزوقتی ازاطاق طرف دفترمیامدم ، دربازارپل سرخ فقط بین شادی وغم چندمترفاصله دیدم ، کسیکه دراین دوقطارموتر، دربین موترامبلانس زندگی خودراازدست داده بودوتعدادی برایش گریه میکرد،و دونفریکه تازه زندگی خودراآغازکرده بودوجمعی دوستانش برایش کف میزد.
این دوقطارموترکه هرکدام دارای تیم های جداگانه ومتفاوت بود(گلپوش وسیاه پوش) ودوطائفه مردم که خندان وگریان بودن به فاصله 5 متری باهم دریک مسیردرحرکت بودن ، اماکسانیکه به هیچ کدام طرف این مردم وابسته نبودمثل (من) حیران ماندم که آیا مهرعطوفت ، وانسانیت مردم وهمنوع دوستی مردم کجاشده آیا شهرنشنی وناآشنابودن باهم