۱۰/۰۲/۱۳۹۰

باز ازتو می نویسم (وصال)

بازازتو می نویسم ، ازتو که بیدون تو رنجهای روز گار به من تعریف می شود .
بی توعقده های غم وجدای دردلم گره می خورد، بیدون تو دنیا با من نا مهربانی کرد.
بی صدا آمدی ودرتمام اعضایم لانه کردی، بی اجازه آمدی وتسخیرم کردی ولی حالا که آمدی زره زره وجودم ماندنت راتمنا می کند.
امروز بی تو برگهای اندیشه وخیالم بدست بادها پراگنده می شد.
چه سخت فریاد بود که صدای نداشتم، بی تو دنیابرایم نا مهربانی می کند. پروانه های زندگی بیدون وصال با من خصومت می کند.
امروز درصدا کردن تو (یک، کجای عزیز) در ذهنم می رسید. شاید توازمن دور بودی یا نبودی؟
امرز نبودی وبیدون تو مجموعه نشانه های راه زند گی ، الگو ها، نشانه ها وفورمولهای زندگی ازیادم رفته بود.
باز ازتو می نویسم که جلوه های خاطره ات در افق زندگی ام محو ناشدنی است.
یاد تو آرامش چمن زندگی را سبز بخش است.
خم پیچ کوچه زندگی بیدون تو تمام شدنی نیست ، باز ازتو می نویسم که میان من وتو فاصله ای نیست.
امروز فهمیدم که آثار عشق تو در تمام زندگی ام است.


وصال: پیامبر زندگی