۱۲/۱۱/۱۳۸۹

روزهای را که آرزودارم برگردم:



می خواهم به گذشته برگردم ،
به زمانی که معصومیت فطری بود نه ظاهری
به هنگامی که فقط پدر قهرمان بود، نه دپ ها و تام ها
به هنگامی که عشق را در آغوش مادر می یافتیم نه در آغوش دوست دختر یا پسر
به وقتی که شانه های پدر بالاترین جایگاه بر روی زمین بود نه نام و عنوان ما
به هنگامی که بدترین دشمنان همشیرگان بودند نه رئیس ها
به وقتی که دردناکترین حادثه زانوهای خونین بود نه اشکهایی که از گونه تان سرازیر می شوند
به زمانی که تنها چیزی که می شکست اسباب بازی بود نه قلب های رو به زوال
و به زمانی که خداحافظی ها فقط تا فردا ادامه می یافت نه تا سالها و سالها
زندگی خیلی تغییر کرده و مردم نیز
اما مسئله این است که نمی خواهیم آن را بپذیریم...


I Want To Go Back To The Time
When INNOCENCE Was NATURAL
Not FAKE
When DAD Was The Only HERO
Not DEPP Or TOM
When LOVE Was MOM HUG
Not The GIRL/ BOY-FRIEND
When DAD"S SHOULDER Was The HIGHEST PLACE On The Earth
Not Your DESIGNATION
When Your WORST ENEMIES Were Your SIBLINGS
Not Your MANAGER
When The Only Thing That Could HURT Were BLEEDING KNEES
Not The TEARS Falling Down Your Cheeks
When The Only Things BROKEN Were TOYS
Not The DYING HEARTS
And When GOOD-BYES Meant TILL TOMORROW
Not For YEARS & YEARS
Life Has Changed A Lot . And The People Too
But The Thing Is That We Dont Want To Accept It