۸/۲۲/۱۳۸۹

خانمی که دست به سرقت خانه شوهرزد:


مردی شصت پنج سال عمر خودراکه به تنهای درگذرزمان باتلخی ها وشرینی هاتجربه کرده بود،

یکبارتعریف های مختلف زندگی فکرجم جوراورااشغال کرد، هرتعریف برای مرد تعریف موردقبول وپسندیده بود، چون هرتعریف اورامژده می داد که غم روزگاررا با یک فرد دیگرباید تقسیم کرد، تابه این تعریف رسید که « ازدواج به زندگی معنی ومفهوم میبخشد» مردشصت ساله به این دعوت زندگی لبیک گفته وتنهاکسی که به زندگی اومعنی میبخشیدخانم چهل پنج ساله بودومردحتا اسمی راهم نمیتوانست به وی منسوب کند، کاملآناآشنابود، هیچ چیزی رادرباره همدیگرنمی دانست ، باموافقت ازدواج ، به سالهای پسین عمرخودمفهوم زندگی بخشید، چند صباحی لبخند به روی زندگی نثارمیکرد، بی خبرازنقشه های شوم روزگار، کم کم مرور لحظات زمان یک عالم ازاعتماد زن رابرای مرد تثبیت کرد، تمام وجود مرد از اعتماد باران فراگیرشده بود.

نیرو و توان کارکم کم در وجود مرد احساس می شد، کم کم به زندگی داشت، دل بسته میشد.

ازسوی دیگرآغوش گرم خانواده را تکیه گاهی بزرگ برای خود حساب کرده بود، به هرحال خود را درمقابل مشکلات زندگی مقاوم تر ازهمیشه احساس کرد صبح وقت خانه رابه قصد کارترک کرد، بعد از مدت زمانی اعتماد کامل به سراغ زن آمد هرجا که می دید فرصت سبزکرده بود، نقشه های ازقبل ریخته زن یکایک درعمل پیاده شد،آنچه که قابل حمل وبردن بود همه را به موتربارکرده وبه جای نامعلوم انتقال داد وخودش هم خانه راترک کرد،

مرد درپایان روزباهمه خستگی ها ازکار فاصله را طی کرد، تا زودتردرآغوش گرم خانواده قرارگیرد، اما زمانی که پاهایش به اولین پله های زینه خانه آشنا شد، جزخاک ، سکوت وتنهایی و ویرانی خانه ازوی کسی استقبال نکرد.

بلکه تمام غم های ناباورشدنی، مرد بیچاره رامورد استقبال گرم خود قرارداد، مرد با همه دردو رنج ، به فکرافتاد که این زن ناشناخته کی بود وچرا با اوازدواج کردم؟

شاید هنوز زود بود که مرد اورا باید می شناخت!

مرد ناچارسراغ خانه شیخ آمد که نکاح اورا با همان زن بسته کرده بود، وقتی پیش شیخ آمد اورا مورد پرسش سخت قرارداد«شمااسم همان زن رابیاد دارید؟؟» ناگهان طوفان ازخنده شیخ همه جارافراگرفت گفت : ماروزچندین نکاح بسته میکنیم ، مسئول نستیم که اسم همه رابیاد داشته باشیم.

اینجابودکه مردآخرین لحظات زندگی پرمعنی ومفهوم خودش راعمیقآ درک میکردو درک میکرد.

این اتفاق چندروزپیش درمنطقه جبارخان ، کوچه عقب مکتب زینب کبرا، خانه شماره 345 اتفاق افتاده است.

تاریخ تهیه گزارش:1389/8/22

منبع گزاریش: وبلاک آینه.

نقل قول ازشیخ عاریف ، حسن بیک همسایه، حاجی عبد لحمیدهمسایه .

نویسنده: داودناظری.