۱/۰۹/۱۳۹۲

سفر نامه و خاطرات دو روز سفر در ولایت بامیان



نکات بود که ذهن آشفته مرا از شهر نشینی و هوای آلوده و وضعیت شالوده کابل، ناگهانی و بدون اختیار به شهر حیرت و بهت فراخواند و هر چه دیده می شد و به نظر می رسید به نحوی و به شکلی جاذبه خاص داشت.
ساعت هفت صبح، آغاز زیبایی بود برای اینکه بعد از مدتها، در هوای پاک ولایت پروان، منطقه چاره کار و ولسوالی کلکان،  نفس بکشیم و شیشه های موتر را باز بگذاریم.
اما بگو و مگو از خرابی امنیت و دزد و راه زن،  در راه، گاهی زبان مارا از شکر و توصیف زیبایی ها باز می داشت و به فکر و اندیشه عمیق فرو می رفتیم، ولی باز هم جاذبه های سبزه و تاک های انگور آنقدر زیاد بود که تشویش از ذهن ما دور می رفت دو باره از دیدن هوای پاک و زیبایی ها و دسته های گل ارغوان که در کنار سرک اطفال برای فروش آورده بود لذت می بردیم و بیاد اطفال افتادم که در کنار جاده های خاکی و آلوده شهر کابل سکریت می فروشد.
آغاز دره غور بند دلهره و ترس را در وجود ما، چندین برابر کرد و تمام قصه و داستان در داخل موتر از انفجار و دزدی و قتل در این دره طولانی بود.
داخل این دره در هر قسمت با کمین سحر آمیز سبزه و محصولات زمیستانی دهقانان مواجه می شدیم که دل و دیده مارا به فوری تسخیر می کرد و حیف می خوردیم که دوستان و فامل مان از دیدن این همه عجایب طبیعت محروم اند.
دریور موتر، 10 بسته ای نیش پیاز تازه که از زمین کنده شده بود، مبلغ 90 افغانی خرید و داخل موتر انداخت حرکت کردیم و  در هر قدمی یکدل به جای خود می گذاشتیم تا در کنار زیبایی های طبیعت بماند.
وقتیکه از موتر پیاده می شدیم، تازه می فهمیدیم که محیط زیست زیبا و پاک،  چه ارزشی دارد و خداوند چه اسراری را در دامن این طبیعت خلق کرده ولی متاسفانه شهر کابل از این نعمت بزرگ محرومند، می گفتیم ایکاش نماز ما اینجا شکسته نبودی تا بیشتر در مقابل احسان خداوند سپاس گذار می بودیم.
د رهر قدمی که موتر پیش تر حرکت می کرد دل ما ها از ترس خطر دو قدم پس طرف کابل گام بر می داشت، لبهای همه خشک شده بود که چه اتفاقی خواهد افتاد، وارد بازار سیاه گرد غوربند شدیم که به یکبارگی، دکانداران و کارگران، قصابان و نجار ها و همه کسانیکه در بازار بود به جان موتر ها ریخت و سنگ های بزرگ را در سرک انداخت و در هر چند قدمی سرک را مسدود کرد، تا دریور ما خواست که پس طرف کابل دور بخورد که چند سوته بالای موتر کوبیده شد، فوری همانجا توقف کردیم من جرئت بخود دادم پیاده شدم از ریش سفیدی پرسیدم که چه خبر است؟ گفت اربکی ها یک نفر ملکی را کشته، ما می خواهیم که از وزارت داخله هیات بیاید بر رسی کند تا آنوقت راه باز نمی شود.
از ساعت 10:30 تا 03:30 عصر معطل بودیم و اوضاع هر لحظه بد تر می شد و تلفن های ما آرامی نداشت از خانه و دوستان زنگ می امد که وضیت چطور است زنده هستید یا نه؟
تا اینکه در آخیر سواری ها را تبادله کردیم و طرف بامیان حرکت کردیم، بعد از کوتل شیبر گذشتیم داخل خاک بامیان شدیم خیلی راحت شدیم و احساس امنیت می کردیم دهن های که از صبح تا حال بسته بود باز شد و گاهی خنده شنیده می شد و قصه ها و صحبت ها تغییر کرد، سرک ها بسیار اساسی و درست پخته کاری شده و جاده هم خلوت بود و در اکثر جاها خدمات مخابراتی ام ت ان و روشن هم موجود بود.
در مرکز بامیان، نظافت پاکی، شستشوی شهر، تلاش در زمین های زراعتی، آرامش خاطر و چهره های غبار آلود و سوخته از تابش آفتاب و سوزش سرمای فصل زمستان که تا هنوز وجود دیده می شد، برای  باشند گان این شهر باستانی، غبار نا امیدی از بیکسی ها واسطه نداشتن در ادارت کلیدی دولتی و جنب جوش بی حدی معلمین استادان و متعلمین بسوی دانشگاه و مکاتب، نکته های برازنده بود که بامیان را از شهر کابل متمایز می سازد، در شهر کابل خرابی بیش از حد محیط زیست، آرایشگاه ها و چهره های فوتو شاپ شده دختران و مد های جدید روز، سرو صدا وشلوغی بازار، ولگرد ها و بیکاره های سری کوچه و سرگ، دست فروشان، ذهن انسان را آشفته می سازد که چرا بعضی چیز ها باشنده های این شهر را از واقعیت های لذت بخش زنده گی دور و محروم کرده است؟؟؟ حال، بعد از دوروز بازهم در همین شهرم.