۹/۱۳/۱۳۹۰

آرزوی (وصال)

اینبار ، با احساس دیگر به سراغ صفحه جامانده وبلاک آیینه می آیم.
اینبار عطش دیدن دوست توان وطاقت را از من برده است.
اینبار به سراغ بلندترین قلعه های تسخیرزندگی گام بر میدارم.
دیگر خواستم با وصال عزیز ، جای بیشتر در سینه زندگی باز کنم وساغر ساقی را بینوشم.
اینبار تمام لحظات زندگی ام (وصال) می خواهد تا دیگر بهانه در زندگی وشکوه از آن برزبان خویش نرانم.
در کنار تو ، کمال زندگی را پیدا می کنم ، حال ونفسم زندگی هوای پیدا کرده است.
با تو وصال ، عهد وپیمان سخت در زندگی می بندم.
در کنار تو زیباترین نهال زندگی را می نشانم.
در کنار تو پور شور ترین غزل زندگی را تازنده ام می سرایم.
چشمان تو ، بستر غزلهایم می باشد.
وصال ، گلبانوی شهر زندگی - وصال، نموی خانه عشق - وصال شمیم عطر یاری ودوستی.
وصال خودرا در زندگی من ، همیشه بزرگتر از هرچیز حساب کن . که هستی.
باور کن که عشق تو جامه نیست که زتن در آورم- شعر نیست به دکلمه وسخن درآورم. نعره نیست که از دهن درآورم بلکه روحی است که همیشه با آن زنده ام.
تقدیم به (تو)