وصال من ازین گلدسته روحم اذان می داد
پیامش شانه احساس را هرشب تکان می داد
به همراه دلم تنها نمی دانم کجا می رفت؟
به این لب تشنه شاید راه دریا را نشان می داد
همیشه سبز می مانم اگر سهمم وصال باشد
برایم جایگاه در عروج آسمان می داد
روحم را دلم را هرزمان پرواز خواهم
اگر اندیشه های ناز تو یگدم امان می داد
نگاراسخت می نازم ازاینکه تو مرا خواندی
بدستر خان عش قی که به مرده روح جان می داد
نمی دانم چرا این شعله را طوفان همراه نیست ؟
وصال تومرا صد مژده ای از کهکشان می داد
تو در فانوس زیبای هزاران بار غلطیدی
بهشت از خانه ات تصویر کمرنگی نشان می داد
پیامش شانه احساس را هرشب تکان می داد
به همراه دلم تنها نمی دانم کجا می رفت؟
به این لب تشنه شاید راه دریا را نشان می داد
همیشه سبز می مانم اگر سهمم وصال باشد
برایم جایگاه در عروج آسمان می داد
روحم را دلم را هرزمان پرواز خواهم
اگر اندیشه های ناز تو یگدم امان می داد
نگاراسخت می نازم ازاینکه تو مرا خواندی
بدستر خان عش قی که به مرده روح جان می داد
نمی دانم چرا این شعله را طوفان همراه نیست ؟
وصال تومرا صد مژده ای از کهکشان می داد
تو در فانوس زیبای هزاران بار غلطیدی
بهشت از خانه ات تصویر کمرنگی نشان می داد