۱/۰۸/۱۳۹۳

امشب نصیحت های مادرم تغییر کرده بود

قبلا مادرم هر وقت که زنگ می زد مرا به درس خواندن، صادق بودن، نماز خواندن و دعا کردن تشویق می کرد. ولی امشب که برایم زنگ زد، نصیحتش تغییر کرده بود. بعد از شدت گرفتن نا امنی در کابل هرلحظه برایم زنگ می زند که کرزی طالبان را آزاد کرده و شورش و انتحار هر روز بیشتر می شود؛ تو کجا می شوی؟ مادرم آرزو دارد که عروسی فرزند بزرگش را که منم، ببیند. مادر به من گفت که من سر نمازم کرزی را دعای بد کردم چرا که او باعث جرئت بخشیدن به طالبان و خرابکاران شده است. بچه بی ترسی که کلان خانواده از او حمایت کند او هر خرابکاری را که دلش بخواهد در خانه انجام می دهد. طالبان، مثل کرزی پشت بان دارد؛ هر جا که بخواهد انتحار می کند و اطفال و زنان را قربانی کند. پسرم! هر قسمی که شد مواظبت باش! تا مجبور نشدی در بازار و جاهای خطرناک گشت و گذار نکن! می خواستی بامیان به دیدن برادر کوچکت بیایی فعلن نیا که اوضاع خوب نیست. من عکست را به برادریکساله ات نشان می دهم و او تورا می شناسد. کابل به خانه بالای آب تبدیل شده. کابل همیشه بی مادر بود و هست. این نصیحت های مادرم بود.