همه می دانند دختران سه ساله را به بابایشان عشقی وصف ناشدنی ست
اما من می گویم تو از همه شان عاشق تر بودی سه ساله ی حسین...
آخر جد پدر تو بود که همه را آموخت؛ کودکان را میازارید، اکرامشان کنید، غرق محبتشان نمایید...
آخر بابای تو دوست داشتنی ترین بابای دنیا بود، پیامبر خودش اباعبدالله خواندش...
به خدا تو از همه عاشق تر بودی چون معشوق تو از همه عاشق تر بود
تو یک اخم به چهره ندیده بودی، چه برسد به سیلی!
خیمه ها را آتش زدند، هاج و واج نمان ، این ها شبیه بابای تو نیستند، فرار کن
وقتی تو را زدند، بابا را صدا نزن، عمه جگرش آتش می گیرد ازین همه تنهایی ات.
***
چقدر مظلومند اين پاهاي پرآبله
چقدر كوچكند اين شانه هاي نحيف و چه سنگين است بار اين غم
**
اینجا خرابه ی شام است، دختران را دیدی در آغوش باباهاشان، دلت هوای بابا کرده؟ هیچ کس جای بابا را نمی گیرد؟ رقیه جان بابا را صدا نزن، به خدا این ها یتیم نوازی نمی دانند...
***
عضو کوچک کاروان حسینی- سر بابا در بغل- سفیر بابا شده ای ؟
به فدای دل کوچک بی تابت! چشمانت را بستی تا چشم ها را باز کنی ...
مظلومیت بابا و رذالت دشمنانش را تا همیشه فریاد می زند این سکوتت
دیگر تمام شد، آغوش بابا چه خوب است!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر