افسانه محلی
دزد افغانی ودزد ایرانی
یک دزد مشهور افغانی خبر شد که یک دزدمشهور درایران است ، تصمیم گرفت که خوده در ایران برساند وبا دزد ایرانی مسابقه بدهد
افغانی ایران آمد وشب مهمان دزد مشهور ایرانی شد ، دید که دزدایرانی با جام طلای آب می خورد ، تصمیم گرفتن که جام طلای ایرانی را دزدی کند ، دزد ایرانی از تصمیم دزد افغانی با خبر شد جام را پر آب کرد زیر سر خود گذاشت که افغانی دزدی نکند ، افغانی شب که از خا برخواست جام را برداشت در جای گوشه پنهان کرد .
ایرانی از ترس از خواب بر خواست دید که افغانی جام را برده رفت پالدی جام ر
پیدا کرد .
صبح افغانی دید که ایرانی با ز با جام طلای آب می خورد گفت برار چند تا ازاین جامها داری ایرانی گفت یکتا داشتم تو دزدی کردی باز پیدا کدم، افغانی دید که دزد ایرانی هم خیلی مهارت دارد تقاضا کرد که هردو دزد، مشترک دزدی کند.
دزد ایرانی گفت پاد شا فوت کرده می رویم ادعا می کنیم که پاد شا از ما قرض دار است افغانی را گفت تو برو در قبر پاد شا بخواب واز داخل قبر بگو که من قرض دار فلان کس هستم که نام مرا بگیر.
دزدایرانی آمد پیش بچه های پاد شاه گفت من فلا ن هستم وپدرت از من قرض دار می باشد باید پول مرا پرداخت کنی ، پسر پاد شا منکر شد ، دزد گفت برویم بالای قبر تا خود پاد شا چی می گوید آ مد بالای قبر پاد شا ، دزد افغانی هم داخل قبر سخت بی حوصله شده بود.
گفت ای پاد شا قبله عالم تو از که قرض دار بودی که وصیت نکردی ، افغانی از داخل قبر صدا کرد که من از فلان نفر ولد فلانی ایقدر مبلغ قرضدار می باشم، پسر پاد شاه قبول کرد وپول را به دزد ایرانی پرداخت کرد دزد ایرانی نا مردی کرد ، پول را گرفت ودزدافغانی را ازقبر پاد شا بیرون نکرد.
دزد افغانی با هزاران زحمت خودرا از قبر بیرون کرد ویک جوره کفش خوب خرید ودنبال دزد ایرانی حرکت کرد ، آمد سر راه دزد ایرانی را گرفت یک لنک کفش را انداخت خودش پنهان شد .
دزد ایرانس که آمد دید که یک لینک کفش افتاده است حیف خوری کرد که کاش لینک دیگری کفش اینجا می بود.
دزد افغانی رفت درفاصله دور تر لینک دیگر کفش را انداخت ایرانی که کفش را پیدا کرد حیف خوری کرد که کفش دیگرش آنجا مانده پول پاد شاه را جا گذاشت پشت لینک کفش قبلی حرکت کرد ، دزد افغانی آمد پول را گرفت ، آمد افغانستان ، دزد ایرانی متوجه شد که دزد افغانی بالایش را جوری کرده آمد افغانستان .
دزد افغانی دید که دزد افغانستان آمده به زن خود گفت به دزد ایرانی بگوید که شوهرش به ایران یا به جاهای دیگر مسافرت دارد .
دزد ایرانی آمد بعد از احوال پرسی زن دزد افغانی گفت که برادرد در خارج است . دزد ایرانی گیل تر کرد ویک آبخور برای اسپ خود ساخت ویک آب خور برای کوره ی اسپ خود ساخت ، زن دزد افغانی متوجه شد که ایرانی به زودی نمی رود رفت پیش شوهرش گفت این نفر خیلی برنامه دراز مدت دارد باید خودرا نشان بدهی واز پنهان شدن کار درست نمی شود.
دزد افغانی بیرون آمد گفت برار خوب کار نکدی که مره از میان قبر بیرون نکدی وپیسه ره هم تنهابردی ، باز بیا که دو تقسیم کنیم.
تمام پیسه را بادزد ایرانی دوتقسیم کرد ولی برای دزد ایرانی یک قران زیاد تر از تقسیم رفته بود وافغانی متو جه شد که دزد ایرانی یک قران ره زیاد برده ، طرف ایران حرکت کرد آمد خانه دزد ایرانی را پیدا کرد ، دزد ایرانی خودرا مرده انداخت خانمش گفت برادری شما دیروز از سفر اومد جون داد.
دزد افغانی از جای خود بر خواست سخت سخت گریه وبعد گفت زن برادر حالا که برادرم فوت کرده بیا که سرشته دفن وکفن برادرم را بگیریم .
رفت آب را خوب جوش داد یک قسم خار های سرخ سرخ آورد جان دزد ایرانی را برهنه کرد وآهسته در گوشش گفت بیا یک روپیه مره بده خیلی طاقت کردن سخت است یاز دزد ایرانی طاقت کرد .
دزد را غسل داد آورد در قبرستان که سابق سردابه بوده دا خل سردابه در کنار دیگر مرده ها گذاشت دزد افغانی در دل خود گفت امشب پیشت می نشینم شاید باد سادر شود یا سرفه کنی ، یک بوت کهنه را شمع روشن کرد بعد خودش زیر سر دزد ایرانی آرام نشست .
چهل دزد دیگر خزانه پاد شا را دزدی کرده جای بهتر از سردابه پیدا نکرده آورد دربین خود شروع کرد به تقسیم کرد ن خزانه را چهل تقسیم کرد یکشمشیر در بین شان باقی ماند در فکر بو د که چه قسم شمشیر را تقسم نماید یکشان از جا برخواست گفت هر جوان که همین میت تازه امده را دو تقسیم نماید همین شمشیر مال او باشد .
یک دزد قوی از جای خو بلند شد گفت من همین میت را دوتقسیم می کنم ، دزد افغانی ایرانی هردو ترس خورده ، نزدیک بود که دزد ایرانی درداخل تابوت جیغ بزند یک دفعه دزد افغانی جیغ زد که مرده هابرخیزید زنده ها را نمانید که پیسه را ببرد.
یکی از پهلوی تابوت یکی از داخل تابوت بلند شد چهل دزد فرار کرد بیرون از دروازه رفت .
دزد افغانی وایرانی تمام چهل حصه پول را دوتقسیم کردن با ز دزد ایرانی یک افغانی کم از دزد افغانی گرفت.
دزد افغانی قرضدار ماند.
چهل دزد در برون جلسه کردن که اگر مرده ها کمتر بر خواسته باید برویم بجنگیم وپول را از پیش شان بگیریم.
یکی شان حاظر شد که این احوال را بگیرد سر خودرا از دروازه سردابه داخل کرد دزد افغانی کلایش را گرفت به دامن دزد ایرانی انداخت گفت مه دادی جای یک روپه ات.
دزد پسکی فرار کرد پیش دیگر ای خود آمد گفت مرده ها خیلی زیاد بر خواسته برای ما وشما هر نفر چقدر زیاد رسیده بود ولی برای مرده ها نف ریک روپه هم نرسیده بود که برای یک شان کلای مرا داد.
اینجا بود که دزد ایرانی وافغانی صاحب پول زیادشد.
داود ناظری
کابل - 079192445
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر