۱۲/۱۸/۱۳۹۰

شعر ی به مناسبت هفته عدالت


مرگ یک قهرمان چه سنگین است.
""""""""""""""""""""""""""""""""""""
دوستای عزیز شعری را که سرودم به مناسبت هفده همین سالروز پرواز پدر ، تقدیم به هریک تان.
نا گهان قلب زمان واشده پیرمردی جوان
مثل تیری که رها می شود از شست کمان
خسته ازماندن وآماده رفتن شده بود
بعد یک عمر ، رها ازقفس تن شده بود
مست از شهد وصال بودولبش سوخته بود
مست می رزمیدو رخساربرافروخته بود
بی خود از خود به خدا با دل وجان می آمد
زیرتیروتبر غم ، رقص کنان می آمد
آمد آمد به تماشا بکشد دیدن را
معنی جمله ی درجامه نگنجیدن را
بی امان دور خدا پیروجوان می چرخید
زیری پایش همه ی کون مکان می چرخید
بارها ازدل شب یکتنه بیرون می آمد
رفت ازمیسره وازمیمنه بیرون می آمد
رفتی وازخویش که ازخویش به وحدت برسی
پدرم چندقدم مانده به  بعثت برسی
ناگهان گردوغباری خطر آرام نشست
سییدو سالار همه ، باب دل آرام نشست
آن تبر باتو چی کردن جوان گردیدی
پیش تر ازپیش  پدرم تو غزل خوان گردیدی
ما همه از تو درسینه تلاطم داریم
ازلبت خواهش یک جرعه تبسم داریم
مثل آیینه ی درخاک مکدر شده ی
چشم ما تارشده یا تو مکرر شده ی
من ترا درهمه عصر وهمه جا می بینیم
هرکجا می نگرم نام ترا می بینم

تقدیم به روح بابه بزرگوار
روحش شادباد

هیچ نظری موجود نیست: