۱/۰۵/۱۳۹۱

"وصال" بهار بی خزانم است


بهار عروس فصل هاست. عروسی که هرگز لباس بلوغ را از تن فرونمی نهد ومشکین زلفش را برف پیری تسخیر نمی کند. بهار نگارین مشق تنهایی خداست. آنگاه که قلم بر لوح شوق می رقصد وبهار خلق شد وهرکس خودرا در آیینه بهار تماشا کرد واین آغاز آفرینش عشق وصمیمیت بود.
یارمنهم  در بهار تجلی کرد وبهار از گل رویش رنگ گرفت وعطر محبت او در پیراهن بهاربپیچید.
بین نام زیبای تو ونام بهار پیوند ناگسستنی است.نام تو وبهار دوبال پرواز من به قله کمال اند.
اما بهار را با یار توان همپروازی نیست چرا که یار من سیمرغ آفرینش هست وبهار مرغان دل  بسته این جهان وآشیان گزیده در مرز جهان جان ویار بلند آشیان عرش نشین. فرشیان را توان درک عرشیان نیست.

چون یار همیشه بهار در کنار زندگی من است.
بهار ونوروز سال ها است که نگارین جامه برتن می نمایند وکسی را مست وشیدا نمی کند اما از یک نگاه به تو دلم صدبار می رقصد .(وصال)

هیچ نظری موجود نیست: