زندگی انسانها هرجای دنیا که باشد شبیه همدیگر است؛ همگی از مردو زنی در زمان و
مکانی در این برهوت که بابای آدم در شرش گیر مانده بود و در هر تکرار این برهوت
مادری بچه یا دختری را در بغل گرفت و بوسید و بوئید و امید وار شد بدنیا می آید.
پدر و مادر بنده نیز از این چرخش استثنا نشده و در متن بنام رخداد زندگی و در خلال
این تکرار ها بدون اینکه خودم اختیاری داشته باشم که چه وقت و چگونه، پسر یا دختر،
قد بلند یا قد کوتاه بدنیا بیایم و چشم باز کنم؛ تقدیر این شد کهک یک نان خوری
دیگری گوشه سفره پدر و مادر اضافه گردم. شاید از همان آغاز پسر بودنم سخت والدین
مرا خوشحال کرده بود و برای اینکه از حسد زن همسایه در امان بمانم تا چند ماه پسر
بودنم را پنهان می کرد. بعد از من چهار برادرم و دو خواهرم نیز در کنار سفره من و
بابا و مادر اضافه شد. تاریخ دقیق سرگردان شدن من در این دنیا 1369 ه ش می باشد.
تا چند سال پدر و مادرم به عنوان کوچکترین فرد خانه واده شان سخت از من مراقبت می
کرد و دوستم داشت و همیشه به تعلیم و تربیه من تلاش می کرد. هفت یک – قران مجید –
خزائین – انوار – منهاج و معراج و توضیع المسائیل را که تمام کردم، فامیل به
دانایی و علم من امید وار شد و مرا وادار به روضه خوانی در ایام محرم می کرد. از
وقتی که برادرم بدنیا آمد به قدری قابل نگرانی قدر و محبت من کاسته شد و نیمی نگاه
ها به سوی او بود. وقتی که خوب ازو مراقبت نمی کردم گوشهایم را پدر و مادرم بین
دستهای درشت شان می فشرد. من کم کم به یک فرد بزرگتر خانواده تبدیل می شدم و بعضی
کار ها بدوش من سپرده می شد تا این که پدرم مرا به کابل آورد و به درس ها و برنامه
های مکتب و کورس ها زبان آغاز کردم و در سال 1382 با خواندن آهنگ و سرودن شعر در
رادیو محلی بامیان شروع به کار نمودم. بعد از چهار سال کار و هم زمان صنوف هشتم –
نهم – دهم و یازده هم را نیز تمام کردم. بعد از چهار سال می توانستم بخوبی گیم های
آی جی آی را یاد بگیرم و دو برنامه زراعت و مالداری و پاسخ به نامه هارا در رادیو
پیش ببرم. در این مدت بزگترین حامی و پشتبانم که پدر کلانم بود را از دست دادم.
سال 1388 در تلویزیون ملی بامیان و همزمان متعلم صنف دوازده بود و همچنان امتحان
کانکور را هم پیش رو داشتم. بعد از سپری نمودن امتحان کانکور با 249 نمره در رشته
ادبیات قبول شدم و هم زمان در امتحان دیگر در دانشگاه المصطفی نیز راه یافتم.
فامیلم که یک خانواده مذهبی بود مرا تشویق کرد که دانشگاه المصطفی را ادامه بدهم.
همزمان با تحصیل کارمند شبکه تلویزیونی راه فردا
در بخش تخنیک رادیو و اجرای یک برنامه فرهنگی تا هنوز هستم. امسال با پایان چهار
سال دوره تحصیل و گذراندن 175 واحد درسی در امتحان دوره ماستری شرکت نمودم در رشته
علوم سیاسی.
این بود خلاصه شرح پریشانی من.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر