آمدوآهوی چشمش قلب مندزدیدرفت لاله هادردشت هاازاشک من کاریدرفت
درسراپای وجودوکاسه چشمان من عشق پچان اودررگ های من پیچیدرفت
دیدمش قلبم به دستش با بازی میکند دادوفریادکردم وقهقه بمن خندیدرفت
گفتمش باآه زاری رحم کن نامهربان اوتمام التماس ودادمن نشنیدرفت
من دویدم روی خاروسخره هاپشت سرش دامن ازخارهجرانش بمن بخشیدرفت
عشق گفتم شعله گشتم تاکه خاکسترشدم عشق یعنی چی ؟این پرسش زمن پرسیدرفت
اشک غلطیدبه پایش گفت یعنی سوختن پانهادروی سرش تا اشک من خشکیدرفت
دست راکردم درازازروی عجزمثلی گدا خنجرنفرت کشیدودست من ببریدرفت
ساحلا!شیون چه سودبربندلب خشکیده را ابرغم ازهرطرفبرشهرمن بلریدرفت
دوستان عزیزاین شعر را که سرودم تقدم به استادعزیزم که واقعآزحمت کشدتاموفق باشم جناب آقای هادی غفاری تقدیم میکنم هرجای است شادباشد ایام به کام (استادزیسادیادت کردم)
۲ نظر:
او لوده او خودش چیه که توشاگرد ازوباشی؟
اوچی یاد دره که توره یاد بده؟؟؟؟
بخدا راستی که خر بوده ای تو
قبلا اشتباهات املایی ات را میدیم میگفتم شاید بیسوادی اما زیاد شوق نوشتن داری اشتباهاتت پروای زیاد نداره ولی حالا فهمیدم که تو الاغ رای راس بوده ای بخدا . بی عقل و بیخرد محض استی. اشتباهاتت از کم خردی ات بوده لوده
غفاری چی اس که تو استاد گرفتی؟؟؟؟؟؟؟؟ او عقل و اخلاق درست وانسانی ندره علم از کجا یادگرفت و مقام استادی ازکجاکد
راستی که موگن کونی کونی خوره د شو تاریکی پیدا مونه
با سلام. اکنون وبلاگ شما زیباتر به نظر می اید. الان میتوانم به خوبی وبلاگ شما را بخوانم... راستی نظراتی که خلاف اخلاق و شرع است را از صفحه ی نظرات خود پاک کنید... با احترامات... داود
ارسال یک نظر